این روزهای سخت از هر انگشتم
یک هنر می بارد !
شبها می بافم خیالت را
روزها می کشم دردهای نبودنت را
و غروب ها هم …
وااااا ی غروب ها میرقصم
با ساز دلتنگی هایم…
داستان عاشقانه خیانت دختر بی وفا
لحظات زندگی پر است از حوادث و اتفاقات غیر قابل توجیح هست مثل خیانت که در ادامه می توانید داستان زیبای در این خصوص مطالعه کنید.
دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »
داستان عاشقانه خیانت دختر بی وفا
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست
داستان عاشقانه خیانت دختر بی وفا
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »
داستان عاشقانه خیانت دختر بی وفا
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست
داستان عاشقانه خیانت دختر بی وفا
دلداده رو به ديگر سو کردکه دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »
و در پایان چند بیت شعر عاشقانه تقدیم شما عزیزان:
دوشنبه بود که افتاد ناگهان در کاج
پرنده در تب و تاب پرندگان در کاج
به شکل خستگی ابر، بعد باران بود
گرفت دست به دامان آسمان در کاج
تکاند حجم خودش را وزید مثل نسیم
به شاخ و برگ نوا داد مهربان در کاج
خوشا پرنده که راهی به آسمان دارد
خوشا پرنده که می سازد آشیان در کاج
صدای ممتد گنجشک های همسایه
سرود سبحان الله همزمان در کاج
و می شنیدم که برگ ها به هم گفتند:
فبای آلا …تکذبان در کاج
این روزهای سخت از هر انگشتم
یک هنر می بارد !
شبها می بافم خیالت را
روزها می کشم دردهای نبودنت را
و غروب ها هم …
وااااا ی غروب ها میرقصم
با ساز دلتنگی هایم…