عکس عاشقانه

عکس عاشقانه

عکس عاشقانه

سايت عاشقانه

عکس عاشقانه

عکس عاشقانه

عکس عاشقانه

به سايت سایت عاشقانه آهـو خوش اومديد
سایت عاشقانه آهـو
تبليغات شما در اين مکان با بازدهي بالابک لینک نوفالو

دسته بندي ها
آرشيو ماهانه
تبــــــــليغات



تاريخ : جمعه 30 فروردین 1392 نويسنده : امیر نظرات بازديد: 570

صدای ماشین که همراه گرد و غبار تو سکوت کوچه بلند شد از پای بخاری جست زد و آمد کنار پنجره. کف دستش را به شیشه بخار گرفته کشید و صورت گردش را به شیشه چسباند. از پشت شیشه برایش دست تکان داد. گنجشک‌ها روی سرشاخه‌های بدون برگ درخت خرمالو به پیشانی سوراخ خرمالوهای رسیده و آبدار نوک می‌زدند.
چشمانش تا جایی که می‌توانستند پسر و نوه‌هایش را در حیاط دنبال کردند. وقتی پسرش که کت و شلوار سورمه‌ای به تن داشت، از کنار حوض بدون آب وسط حیاط گذشت دیگر او را ندید. صدای پایش را روی پله‌ها می‌شنید؛ مثل همیشه آرام و کشدار. دستی به روسری گلدارش زد که آن را زیر گلو سنجاق زده بود. پسر در را که باز کرد و پایش را داخل اتاق گذاشت، پشت به پنجره ایستاده بود. گنجشک‌ها را نمی‌دید ولی صدای جیک‌جیک‌شان و صدای بازی بچه‌ها را در حیاط می‌شنید.

بقیه در ادامه مطلب

روی انگشتان پاهایش بلند شد. دستش را دور گردن پسر حلقه کرد و او را بوسید.
- خوش اومدی مادر!
ماه‌ها بود که از او و بچه‌ها خبری نبود. شاید برای همین بود که بوسه‌اش را آبدارتر کرد. انگشتان سرد و کوچکش در دست گرم پسر بود و دست در دست هم در اتاق قدم می‌زدند. کنار پنجره که رسیدند بچه‌ها در حیاط گرگم به هوا بازی می‌کردند و گنجشک‌ها از روی این شاخه به آن شاخه می پریدند. آفتاب که از لای شاخه‌های خرمالو روی صورتش می‌نشست، شیرینی خرمالوهای قرمز را که ماه‌ها جلو چشمانش آویزان بودند و آن‌ها را نچشیده بود در دهانش می‌ریخت.
قوری چینی را از روی سماور برداشت و به پسر نگاه کرد. پسر کنار بخاری نشسته بود و به او لبخند می‌زد. استکان کوچکی را که هر شب دستمال می‌کشید و برق می‌انداخت پر از چای کرد و همراه گلخندی تو سینی کوچک مسی گذاشت. دستش را به کمر گرفت و با دست دیگر سینی را از روی زمین برداشت. به سختی کمرش را نیم راست کرد و آهسته در اتاق راه افتاد. سینی چای را جلو پای پسر گذاشت و کنارش نشست.
- چرا این‌قدر دیر اومدی مادر؟
دلش پر از درد بود. دردهایی که روزها و شب‌ها در تنهایی خانه بارها و بارها با خود واگویه کرده بود و حالا که او در کنارش نشسته بود هیچ کدام‌شان را نمی‌توانست به زبان بیاورد.
به پسر چای تعارف کرد.
- نوش جونت مادر… تازه‌دمه!
دستش را دور گردن پسر انداخت و صورتش را روی شانه او گذاشت. نفس‌های گرم پسر در چین‌های صورتش می‌خزید و قلقلکش می‌داد.
- چایت سرد نشه مادر!
و لحظه‌ای بعد ترسید. مبادا چای مثل هر شب سرد و کدر شود. نه امشب دیگر نه. دستش را دراز کرد و استکان چای را از تو نعلبکی گلدار برداشت و به پسر خیره شد.
- امشب دیگه دست مادر رو بر نگردون.
صدای ماشین ترسش را در استکان چای خیساند. با سرآستین پیراهن اشک چشم‌هایش را پاک کرد و استکان ولرم چای را توی نعلبکی گذاشت. از پای بخاری بلند شد و آمد کنار پنجره. دستی به شیشه کشید. صدا نزدیک و نزدیک‌تر شد و زمانی‌که می‌خواست پسر را ببیند که پا در حیاط می‌گذارد صدا دورتر و دورتر شد.
آفتاب هیچ گرمایی نداشت و آرام از دستان درخت خرمالو پایین می‌رفت. بچه‌ها در حیاط نبودند. تنها گنجشک‌ها بودند که روی شاخه‌ها بالا و پایین می‌پریدند و سرشاخه‌های نازک درخت را مانند سوزن در تن قرمز و تبدار آفتاب فرو می‌کردند.
آفتاب روی شیشه پنجره خون گریه می‌کرد و استکان سرد چای کنار بخاری به سیاهی می‌زد. دهان خشکش از طعم گس خرمالو بد مزه شده بود. پسر این بار هم نیامده بود.

دانلود فيلم با لينک مستقيم

,

عکس عاشقانه

,

موزيک

,

دانلود موزيک

,

دانلود فيلم

,

دانلود موزيک بالينک مستقيم

,

دانلود فيلم عاشقانه جديد

,

دانلود سايت عاشقانه

,

سريالهاي ايراني

,

فروش انواع فيلم

,

اهنگ عاشقانه

,

باليووديها

,

سايت عاشقانه

,

اخبار ما

,

موزيک

,

داستان عاشقانه

,

رمان

,

طرفداران فيلم هاي امريکايي

,

مرجع بزرگ دانلود فيلم و موزيک

,

فيلم هندي

,
نظرات

    کد امنیتی رفرش
جست و جو کنيد...
آمار سايت
  • آمار مطالب
  • کل مطالب : 2592
  • تعدادنظرات : 1482
  • آمار کاربران
  • تعداد کاربران :3182
  • آمار بازديد
  • بازديد امروز : 3,636
  • بازديد ديروز : 709
  • بازديد کل :12,113,916