عکس عاشقانه

عکس عاشقانه

عکس عاشقانه

سايت عاشقانه

عکس عاشقانه

عکس عاشقانه

عکس عاشقانه

به سايت سایت عاشقانه آهـو خوش اومديد
سایت عاشقانه آهـو
تبليغات شما در اين مکان با بازدهي بالابک لینک نوفالو

دسته بندي ها
آرشيو ماهانه
تبــــــــليغات

قصه ی یک معلم

تاريخ : پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 نويسنده : امیر نظرات بازديد: 422

عکس عاشقانه

سخت آشفته و غمگین بودم.

به خودم می گفتم:

بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند

درس و مشق خود را.

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم

و نخندم اصلا

تا بترسند از من

و حسابی ببرند.

خط کشی آوردم،

در هوا چرخاندم.

چشم ها در پی چوب ، هر طرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

………………..

برای خواندن تمامی این شعر داستانی زیبا روی ادامه مطلب کلیک کنید.

اولی کامل بود،

خوب، دومی بدخط بود

بر سرش داد زدم.

سومی می لرزید.

خوب، گیر آوردم !!!

صید در دام افتاد

و به چنگ آمد زود.

دفتر مشق حسن گم شده بود

این طرف،

آنطرف، نیمکتش را می گشت

تو کجایی بچه؟؟؟

بله آقا، اینجا

همچنان می لرزید.

” پاک تنبل شده ای بچه بد ”

” به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند”

” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را.

خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم

او تقلا می کرد

چون نگاهش کردم

ناله سختی کرد.

گوشه ی صورت او قرمز شد

هق هقی کرد

و سپس ساکت شد.

اما همچنان می گریید.

مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد

زیر یک میز،

کنار دیوار ، دفتری پیدا کرد .

گفت : آقا ایناهاش، دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم

جای آن چوب ستم، بر دلم آتش زد

سرخی گونه او، به کبودی گروید .

صبح فردا دیدم

که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر

سوی من می آیند.

خجل و دل نگران، منتظر ماندم من

تا که حرفی بزنند

شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما ”

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

گفت : این خنگ خدا

وقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کرده

قصه ای ساخته است

زیر ابرو و کنار چشمش، متورم شده است

درد سختی دارد، می بریمش دکتر با اجازه آقا.

چشمم افتاد به چشم کودک.

غرق اندوه و تاثر گشتم

منِ شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد و کوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب و دفتر.

من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت

آنچه من از سر خشم، به سرش آوردم

عیب کار از خود من بود و نمی دانستم

من از آن روز معلم شده ام.

او به من به یاد آورد این کلام را.

که به هنگامه ی خشم

نه به فکر تصمیم

نه به لب دستوری

نه کنم تنبیهی.

یا چرا اصلا من عصبانی باشم

با محبت شاید، گره ای بگشایم

با خشونت هرگز….

دانلود فيلم با لينک مستقيم

,

عکس عاشقانه

,

موزيک

,

دانلود موزيک

,

دانلود فيلم

,

دانلود موزيک بالينک مستقيم

,

دانلود فيلم عاشقانه جديد

,

دانلود سايت عاشقانه

,

سريالهاي ايراني

,

فروش انواع فيلم

,

اهنگ عاشقانه

,

باليووديها

,

سايت عاشقانه

,

اخبار ما

,

موزيک

,

داستان عاشقانه

,

رمان

,

طرفداران فيلم هاي امريکايي

,

مرجع بزرگ دانلود فيلم و موزيک

,

فيلم هندي

,
نظرات

    کد امنیتی رفرش
جست و جو کنيد...
آمار سايت
  • آمار مطالب
  • کل مطالب : 2592
  • تعدادنظرات : 1482
  • آمار کاربران
  • تعداد کاربران :3182
  • آمار بازديد
  • بازديد امروز : 1,431
  • بازديد ديروز : 317
  • بازديد کل :12,116,715