اگر خاطره های خوب می مانند
پس آسوده خاطرباش که همیشه در خاطرم می مانی !
به خاطراتت بگو اینقدر توی دست و پای من نباشند
دیروز یکبار دیگر جلوی همان نیمکت همیشگی زمین خوردم !
ضربدر هاى قرمز میزنم به خاطراتم این روزها
که یادم بماند که یادم نماند این روزها …
و خاطره ها ما را ویران می کنند …
جز خاطره ، هرکه رفت باز نیامد !
غم انگیز است اگر تو را نخواهد
احمقانه است اگر اصرار کنی . . .
ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺗﻮﭖ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
تو خیسِ بارانی اما من مثل اتاق زیر شیروانی پُر از خاطره بارانم …
طب سوزنی عجیبی ست مرور خاطراتت
تمام سوزن ها یکجا در قلب آدم فرو می رود !
گاهی دلگرمی یک دوست آنقدر معجزه میکند
که انگارخدا در زمین کنار توست . . .
طوری خاطره بسازید که بعد از شما هم بتواند زندگی کند …
تمام خاطراتمان را مرور کرده ام
زیر همه ی اشک هایم خط کشیده ام
همه ی صبرم را “حفظ” کرده ام
فقط دعایم کن که در “امتحان” نبودنت “رد” نشوم !
روزی خواهیم فهمید از زندگی هیچ نداریم جز خاطره ای که رهایمان نمیکند …
تو مال من بودی اما صاحبت کسی دیگر شد
تمام سهم الارث من از تو “خاطراتت” شد !
و از خاطره به لبخند تغییر ماهیت میدهد !
خاطره ها زودتر از همه میان عیادتت …
آن زمان که گفتی قول بده همیشه کنارم بمانی
یادم رفت بپرسم کنار خودت یا خاطره هایت !!!
می خواهم مُچاله و خیس در آغوشش بمانم !
از پهن شدن بر بند خاطرات بیزارم …
سَم ، شکنجه ، تیغ ، چوبه ی دار و امثال اینها !
وقتی یک خاطره می تواند نفست را بند بیاورد
هرجای دنیا که باشی به دیدار تو خواهم آمد
چمدان خاطره ها را هم خواهم آورد …
قبل از اینکه بیایی خواب نمیدیدم
اما چند وقتی است با چشمانی باز ، نیمه های روز و حتی ایستاده میان هجوم آدمها هم خواب می بینم !
خواب هایی واضح ، روشن و با جزئیات و تلخ !!!
دیگر خاطرت عزیز نیست ولی خاطراتت …
کاش میشد خاطرات را جمع کرد و در حیاط خلوت خانه آتش زد تا خاکسترش را باد ببرد !
تو نیستی و خاطراتت ضعیف گیر آورده اند !
اشک تنها خاطره ایست که این روزها از تو به “یادگار” دارم !
من خاطرت را می خواستم نه خاطره ات را
و دریغا که سهم من از تو ، شد کوله باری از خاطره …
وقتی می روی تمام چیزهای عادی
بر مبل نمی شود نشست که تو آنجا نشسته بودی
هوا را نمی شود نفس کشید که عطر تو آنجا مانده است
وقتی نیستی همه چیز تو را یادآوری می کند
حالا میدانی چرا همه چیز یادم مانده ؟