من، به تو فکر می کنم!!!
فقط چند پاراگراف!وقتی به تو فکر می کنماز آسـمــانِ تابســتــانبهـــــــااااار می بارد…
من، به تو فکر می کنم!!!
پشت میز تحریرم می نشینم. دهان لپ تاپم را باز می کنم. دکمه بیدار شدنش را فشار می دهم. دست هایم را به هم می مالم. انگار می خواهم واژه ها را به نوک انگشت هایم هدایت کنم!
مثلِ هر روزِ این همه سالِ نویسندگی،با احتیاط قلبم را از سینه بیرون می آورم.و می گذارم قسمت شمال غربی میز تحریرم!
توی کلاس های نویسندگی،می گویند که دوره نوشته های احساسی به سر رسیده استو نویسنده ها باید با عقلشان بنویسند! پس باید سعی کنم با عقلم بنویسم.سعی می کنم و بالاخره… نمی توانم!
مثل همه این روزهای نویسندگی… نمی توانم!!!
بااحتیاط قلبم را برمی دارم و سر جایش می گذارم!بعد می نشینم و با خیال راحت،شروع می کنم به سروکله زدن با کلیدهای لپ تاپم.
این منِ بهانه گیر،آن قدر درگیرِ بهانه گیری بود که یک لحظه هم بهباورش خطور نکرد!!!!!
که تو در تمام لحظه لحظه روزگارش دوستشداشتی!که دوستش داری! که… خدا بگذرد از این منِ کم حواس!که حواسش به این همه سکوت عاشقانه تو نبود!که… آن قدر داد و بیداد کرد،نفهمید چشم هایت مدام عشق را زمزمه می کنند!… که نگاهت طعم ناب عاشقی را دارند!… که…منهمیشه و هنوز چقدر دوستت می دارم و تو…
همیشه و هنوز چقدر دوستم می داری!و من هر روز دعا می کنم: خدا پرنده های عشق را به هم برساند و حفظشان کند. خوب به یاد دارم آن روزی را که نگاهی چکید روی صورتم! و خوب تورا بهخاطر دارم که تمام پرنده ها خداخدا می کردند که باران ببارد!!!
امروز تمام ترس هایم را جمع کردم دانه به دانه. با اعتماد و امید...خوب می دانم که همیشه باید به .....اعتماد کرد!!!
به خاطر همین اعتمادِ خوشایند است که چشم هایم با من نشسته اندو انتظار آمدنت را... نفس نفس می کشند! عزیزم…