زمان جاری : جمعه 15 تیر 1403 - 3:10 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 56
نویسنده پیام
ziiba آفلاین

کاربر تازه وارد
ارسال‌ها : 5
عضویت: 9 /12 /1396
قلب شوهر! (شعر طنز)

داد زن شوهر خود را پیغام / که چرا عرضه نداری الدنگ؟

جاری‌ام رفته نشسته

در قصر / بنده محبوس در این خانه تنگ

تو

برایم نخریدی خودرو / پایم از پیاده رفتن شد لنگ

مردم از خانه‌نشینی

ای مرد / تو بیا تا برویم سوی فرنگ

کاش می‌شد

که تنم می‌کردم / پالتوی پوستی از جنس پلنگ

رنگ مویم دگر افتاد

از مد / موی خود را بکنم باید رنگ

گر تو

خواهی که طلاقت ندهم! / \"باید این لحظه بی‌خوف و درنگ\"

روی و پول فراوان آری

/ تا حرامت نکنم چند فشنگ

با

نگاه غضب‌آلود و خشن / بر دل شوی خودش هی زد چنگ

شوهر ذلیل مادرمرده /

نه بل‌آن جمله مردان را ننگ

هیبت

شوهری از یاد ببرد / همچو ماهی که شود صید نهنگ

رفت و از غصه نشست و

می خورد / شد ز می خوردن بسیار ملنگ

خیره

از باده پی منقل رفت / شد هروئینی و آلوده بنگ

زن ظالم که بهانه می‌جست

/ سوی قاضی شد و سر داد آهنگ:

شوهر

بنده که تریاکی هست / می‌زند سیلی و مشت و اردنگ

گر تو صادر نکنی حکم

طلاق / می‌شوم کشته ضربات کلنگ

شوهر

بنگی من تا اینجاست / شهد در کام حقیر است شرنگ

قاضی بی‌خبر و نا

آگاه / خام یک مشت اراجیف جفنگ

به زن

قصه طلاق اعطا کرد / شد زن قصه ما فاتح جنگ

خواست از محکمه بیرون

آید / حکم قاضی به کفش چون نارنگ

از قضا

خورد دم در به زمین / \"واندکی سوده شد او را آرنگ\"

\"از زمین باز چو برخاست نمود / پی برداشتن حکم آهنگ\"

از دل

شوهر سابق ناگاه / آمد آهسته برون این آهنگ:

آه دشت ژن من یافت

خراش / آه پای ژن من خورد به شنگ!

چهارشنبه 09 اسفند 1396 - 20:12
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ
برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !
پرش به انجمن :