زمان جاری : یکشنبه 17 تیر 1403 - 9:02 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 128
نویسنده پیام
koolooche آفلاین


ارسال‌ها : 844
عضویت: 1 /8 /1392
محل زندگی: طهرون
تشکرها : 126
تشکر شده : 419
ماجرای بیمارستان من . . . .

تو بیمارستان نشسته بودیم،یه پسر بچه اومد کنارم گفت:

آقا شما میدونید چجوری گوش رو شستشو میدند؟

گفتم:عمو جان کاری نداره که...گوشتو میبرند،بعد یک ساعت میزارنش تو وایتکس...بعدش با نخ و سوزن دوباره میدوزندش :|

همین که بغض کرد و اشک تو چشاش حدقه زد و آماده ی گریه کردن شد...سریع خودم رو از صحنه ی جنایت دور کردم که خدایی نکرده پدر بچه سر نرسه :|

حالا نه اینکه فکر کنید روانی ام....نــه!!


سلامتیه پـــــت و مــــت
[size=10]چون نه هیچی تو مغزشون بود،نه هیچی تو دلشون!
[/size]
چهارشنبه 01 آبان 1392 - 13:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از koolooche به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: savalan & marjan & setarehir &
marjan آفلاین



ارسال‌ها : 1355
عضویت: 28 /7 /1392
محل زندگی: کرج
تشکرها : 479
تشکر شده : 176

پاسخ : 2 RE ماجرای بیمارستان من . . . .

معلومه نیستی

بهانه هم میگیری......
بهانه مرا بگیر!
من تمام خواستن را وجب کرده ام
هیچکس
هیچکس به اندازه من
عاشق تو و بهانه هایت نیست
چهارشنبه 01 آبان 1392 - 13:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ
برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !
پرش به انجمن :