زمان جاری : یکشنبه 17 تیر 1403 - 9:02 بعد از ظهر
تعداد بازدید 128
|
نویسنده |
پیام |
koolooche
![](http://s3.picofile.com/file/8100316300/3.png)
|
ماجرای بیمارستان من . . . .
تو بیمارستان نشسته بودیم،یه پسر بچه اومد کنارم گفت: آقا شما میدونید چجوری گوش رو شستشو میدند؟ گفتم:عمو جان کاری نداره که...گوشتو میبرند،بعد یک ساعت میزارنش تو وایتکس...بعدش با نخ و سوزن دوباره میدوزندش :| همین که بغض کرد و اشک تو چشاش حدقه زد و آماده ی گریه کردن شد...سریع خودم رو از صحنه ی جنایت دور کردم که خدایی نکرده پدر بچه سر نرسه :| حالا نه اینکه فکر کنید روانی ام....نــه!!
سلامتیه پـــــت و مــــت [size=10]چون نه هیچی تو مغزشون بود،نه هیچی تو دلشون! [/size]
|
|
چهارشنبه 01 آبان 1392 - 13:45 |
|
تشکر شده: |
|
|
marjan
![](http://s4.picofile.com/file/8100315268/2.png)
|
پاسخ : 2 RE ماجرای بیمارستان من . . . .
بهانه هم میگیری......
بهانه مرا بگیر!
من تمام خواستن را وجب کرده ام
هیچکس
هیچکس به اندازه من
عاشق تو و بهانه هایت نیست
|
|
چهارشنبه 01 آبان 1392 - 13:59 |
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.